یا رب نظر تو برنگردد...
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۹ ب.ظ
همیشه توی دنیا چیزهایی هستند که عاشقش باشی و آدم نباشد... اینطور مواقع اصلا نوع عاشق بودنت توفیر دارد با دیگر عاشقی کردن ها...
بالاخره قیدار را شروع کرده ام و عاشقانه پیگیرم... اصلا این کتاب جمله به جمله و خط به خطش یکی دو شانه بالاتر است از بقیه کتاب ها...
عشق می آموزد و معرفت، معرفت می آموزد و مرام، مرام می آموزد و عشق...
قیدار، رضا امیرخانی، نشر افق
قسمتی از کتاب:
قیدار قهقهه می زند و دست می گذارد دو طرف سر تاس صفدر:
- گل گیرهات سفید شد ولی آخرش نفهمیدی که همه ی حساب عالم، همان جوان مردی است... باقی ش سی چل کیلو گوشت و دنبه است.
(لطفا بنا نگذارید به بد بودن داستان، بگذارید پای تنبلی این نویسنده و نگران بودنش از تاب شدن طاقت شما... :) )
- ۹۴/۰۵/۲۴