دو حس
یکی هست که هر روز به اینجا سر می زند... نمی دانم کیست... اما همیشه آمار وبلاگ را که چک می کنم، بلا استثنا روزی 3 - 4 بار سر زده.
گفتم خیلی بد است اینهمه وقت یکی بیاید سر بزند و ما همیشه درِ وبلاگمان به رویش بسته باشد، این شد که...
***
وقتی فکر می کنم خودم تنهایی رفتم برای خودم کفش خریدم، دو تا حس بهم دست میده، یکی اینکه به به، چه بزرگ شدم، خانومی شدم و میتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم؛ هرچند بعدش پیش اومده که گند زدم به تصمیماتم، ولی خب باید تا آخرش پاش وایستم و ازش لذت ببرم! به همین علت، یه کفش خوشگلی گرفتم که نگین و نپرسین، ایضا خدا روز بد نیاره واستون! :|
یه حس دیگه هم حس تنهاییه! حسی که کاش من بهش دست نمیدادم! اینکه خودت بدون نظر یکی دیگه، که بگه آره خیلی بهت میاد و تو پات قشنگه، یا حتی جهندم الضرر، بگه نه این زشته اون یکی بهتره، چیزی بخری. باز کفش خوبه، اگه قرار بود یه لباس پرو دار بخرم این حس شدیدتر میشد...
نمیدونم، شاید بزرگ شدن، تنها شدن هم داره...
(منظور از تنها شدن، صرفا تنهایی در بعضی تصمیمگیری هاست!)
- ۹۵/۰۳/۲۵