آشفته بازار

خانه نقلی!

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ب.ظ

به پوچی رسیده بودم. حوصله نداشتم حتی صبح که می شود مقابل آینه بایستم و موهایم را شانه بزنم. حتی یکبار سر همین بی حوصلگی به جای شانه، با ماشین افتادم به جان موها. هر کس مرا می دید یک احمقی می گفت و شاید ته دلش چندین چیز بدتر دیگر، اما من دلیل داشتم. دلیلم برای خودم موجه بود! بی حوصلگی بود یا قطع امید یا چمیدانم...

حالا که بعد از یکسال دوباره موهایم به اندازه ای شده که بتوانم باز هم مقابل آینه بایستم و شانه بزنم و یک کلیپس رنگی دخترانه هم بزنم، بازهم حوصله ای نیست... هنوز یک حس روزمرگی و تکرار از در و دیوار این اتاق جاریست... تازگی که دارم برای خودم نقشه میریزم برای رفتن به یک خانه کوچک نقلی حس جدیدی دارم! رفته ام برای خودم یک کلیپس ارغوانی با گل های ریز سبز و سفید و صورتی خریده ام و یک بسته از گیره های ریز به رنگ گل های کلیپس. شاید مادرم بگوید باز پول دستت آمده و ولخرجی می کنی، اما خیال ندارم وقتی به خانه کوچک نقلی مان می روم گیره ها و کلیپس های قهوه ای و مشکی با خودم ببرم. شاید مادرم از دیدن رنگ های شاد روی سرم ذوق نکند ولی من وقتی که گیره ها را جای جای خانه نقلی گم کنم و هربار برود زیر پای یک کداممان و آخ مان بلند شود، ذوق می کنم...

قرار است همه لباس های رنگ و رو رفته و تیره و تارم، همانها که به نظر مادرم خانومانه و برازنده هستند، را بگذارم همینجا، در همین اتاق پر از حس مردگی و روزمرگی بمانند. عوضش قرار است بیشتر کار کنیم و یکی چند رول کاغذ دیواری رنگی بخریم و خانه نقلی را رنگارنگ کنیم...

کدام خانه نقلی را نمیدانم... فقط میدانم یک جایی هست که قرار است حس مردگی و روزمرگی نداشته باشد و در و دیوارش رنگی رنگی باشد... سبز و سفید و صورتی...

  • :)