آشفته بازار

لمس دستهایش شفاست!

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ق.ظ

سالها پیش، خیلی پیش از اینکه ازدواج کرده باشم، با خاله و دوستش رفتیم یک مسافرت چند روزه. حول و حوش 15 - 14 سالگی بود. دوست خاله داشت برایش از جریان بیمارستان رفتنش تعریف می کرد. از شوهرش خوشم نمی آمد. راحت حرف می زد و زیاد. تنها نقطه ی مثبتش، چشم های سبزش بودند! به منکه همیشه ساکت بودم میگفت: مترس از آنکه های و هوی دارد، بترس از آنکه سر به توی دارد. دوست داشتم در جوابش بگویم: کسی که کمتر حرف میزند، بیشتر فکر می کند، ولی آنقدر خجالتی و آرام بودم که ترجیح میدادم به همان درختهای توی راه نگاه کنم.

دوستش داشت می گفت وقتی روی تخت بیمارستانی، وقتی عزیزانت بیایند دیدنت انرژی می گیری، حالت خوب می شود انگار. می گفت تا قبلِ ازدواجش، اگر مادرش می آمد دیدنش حالش خوب میشد، حالا که ازدواج کرده اما، وقتی شوهرش بیاید بال درمی آورد. حالا کافیست فقط دست های شوهرش دستش را لمس کنند. من با خودم فکر می کردم شوهر داشتن چه قدر بهتر است پس! چقدر دوست داشتم حالم بد بشود و توی بیمارستان شوهرم بیاید دستم را بگیرد!

حالا که سال ها گذشته و شوهر دارم، می فهمم که این لمس دست ها معجزه می کند. لمس دست ها که نه، گرمای محبت واقعی. آنقدر معجزه می کند که دیگر لازم نیست سرم بزنی و آمپول و قرص و بستری...


  • :)

نظرات (۳)

  • دخترِ انار :)
  • معجزه ای به نام عشق ...
    عاشقی هاتون همیشگی و روز به روز بیشتر و عمیق تر :)
    پاسخ:
    :)
    ممنون...
    عزیزمممممم:)
    چه عاشقانه ^________^
    پاسخ:
    :)
    چه قشنگ (:
    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">