آشفته بازار

چای به‌لیمو در بعد از کار

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ب.ظ

اولین غذایی که پختم ماکارونی بود. بعد از بارها نیمرو و املت پختن. کلاس اول دبستان بودم یا دوم، نمی دانم. مادرم رفته بود دوره ی قرآن و قابلمه آب را گذاشته بود بجوشد. من قرار بود وقتی آب جوشید بروم صدایش کنم یا خودش قرار بود بیاید، نمی دانم. می دانم که آب جوشید و مادرم نیامد. یک چهارپایه کوچک داشتیم که من می گذاشتم زیر پایم تا قدم به سینک ظرفشویی برسد و می ایستادم روی چهارپایه و ظرف می شستم؛ چهارپایه را گذاشتم زیر پایم و رفتم بالا. کمی زردچوبه زدم به آب جوشیده و یک قاشق روغن. بعد ماکارونی ها را ریختم و ...

وقتی مادرم آمد دید غذا تقریبا آماده است. خیلی خوشحال شد، آنقدر که نگفت ممکن بود آب جوشیده چپه شود روی تمام بدنم... همیشه از اینکه کار خانه را می کردم خوشحال میشد. چه وقتی روی چهارپایه ظرف میشستم، چه وقت آشپزی و چه وقت اتو کردن لباس. از اتو کردن متنفر بود. از همان اول یاد گرفتم یونیفرم مدرسه ام را خودم بشورم و بعد هم اتو کنم. آنقدر خوب یاد گرفتم که مقنعه را بهتر از خودش اتو میکردم و دیگر روی سرم رد اتو نبود و بهتر هم می ایستاد. برای شستنشان هم یک تشت را آب میکردم و لباسها را می انداختم توش خیس بخورند، بعد کمی تاید می پاشیدم رویشان، پاچه های شلوارم را میدادم بالا و توی تشت لگدشان می کردم.

شاید همینها بود که باعث شد حالا همه کارهای خانه ام از مادرم بهتر باشد، چه آشپزی، چه اتو، چه جارو زدن و گردگیری، چه تزیین و چیدمان، چه... همین شد که وقت هایی که میهمان داشتیم، علی الخصوص خواستگار، خانه و من را ول می کرد و می رفت خرید. می گفت تو فقط کارهای خانه را بکن، برای خودت هم می کنی، خواستگار تواند.

کار خانه را در تنهایی دوست داشتم. می شد یک آهنگ انرژی بخش گذاشت و بعد شروع کرد به تمیزکاری، آنقدر کیف می داد که به شامپو فرش کردن فرش های خانه هم می کشید.

حالا هم که رفته بودند شهرستان و خانه تنها بودم، دیدم چقدر هوس خانم خانه بودن دارم. شروع کردم به تمیز کردن خانه و بعد هم دم کردن یک چای به لیمو. گفتم تا برسند خانه و خانه را تمیز ببیند چقدر خوشحال بشود، مادری که دوست دارد دخترش بدون گفتن، کارهای خانه را تنهایی انجام دهد.

وقتی رسیدند خانه، برای خودشان چای به لیموی تازه دم ریختند تا خستگی در کنند، بعد هم مادرم لباس های برادر و پدرم را آورد تا اتو کنم...


پی نوشت: کاش خانه خودم بود و بعد همسرم چای به لیمو می ریخت و باهم می خوردیم... آخ که چه صفایی داشت...


  • :)

نظرات (۱۲)

سلام!
درباره کارخانه و خواستگار و آرزوی‌آخر نظری ندارم!
ولی درباره چای چرا!
چای آلبالو رو هم تجربه کنید! آلبالو بخرید، در کتری، با آب، بذارید بجوشد!
یه جورایی مثلا فرض کنید قراره مربا درست کنید! فقط شکر نزنید و کمتر بجوشانید!
و لذت ببرید!
البته لذت اصلی پای منقل ذغالی توی دشت و کوه هستش! ولی توی خونه هم بد نمیشه!
و اینکه کلا دم‌نوش دوست میداریم بسیار!
سلامت باشید و شاد!
پاسخ:
با تشکر :))
بله تا به حال خوردم. ولی بعدش فشارم افتاده. آخه کلا فشارم پایینه متاسفانه :(
ممنون بازم :)
اگر چای هم میخوری ان شا الله با آرامش و سلامتی باشه و لذتشو خودت و خانواده ات ببرند...حالا چه سرد باشه چه داغ
پاسخ:
بله ان شاالله. ممنون :)
  • مجله ویترینو
  • +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
  • دخترِ انار :)
  • زندگی جیره مختصریستمثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه ی قند زندگی را با عشق نوش جان باید کرد ...

    میرسه اون روز خوبم ، میاد :)
    پاسخ:
    :)
    ان شاالله
  • یک دختر شیعه
  • خوش به حال مامانت فرانک که همچین دختری داره: )
    واقعا میگم: )
    پاسخ:
    کلا خوش به حال هرکی که منو داره!
    فقط حیف قدر نمیدونن :(
    بعله |:
    بعد الان من تازه یاد گرفتم کوکو درست کنم |:
    اصولا با چای میونه ندارم (:
    نوش (:
    پاسخ:
    من خیلی فضولم اصولا و همه کاری میکنم! همه کاری رو یاد گرفتم تقریبا :)
  • مانته‌نیا
  • عزیزم:)
    ایشالا زود برید سر خونه زندگیتون:) منم کار خونه رو گاهی خیلی دوست می‌دارم ولی گاهی بدم میاد. بستگی به حشم داره. اما اصولا دوست دارم تنهایی کار کنم نه اینکه مامانم هی بیاد بگه اینجا رو اشتباه داری می‌زنی داداچ!
    پاسخ:
    آره دقیقا این حرفای مامانا اعصاب خورد کنیه! البته من از یه جایی به بعد به مامانم میگفتم داره اشتباه میزنه :))
    تمیزی و کار خونه گاهی حس خوبی به آدم میده ^_^
  • حسین مداحی
  • اگه من تا موقع عروسی شما همینجا کار میکردم بیاید کارت عروسی تون رو از ما بگیرید تا از تخفیفات حدود شصت درصدی ما بهره مند بشید! خخخخ
    ایشالا به زودی میشه.
    پاسخ:
    انشاالله :)
  • بابازبون دراز
  • ما مردای بیچاره اگرچه بهمون میگن زبون دراز ولی گردنمون از مو هم باریکتره، تا میایم خونه میگن، کف آشپزخونه رو تی بکش میگیم چشم، میکن آشغال رو ببر میگیم چشم،  برو نون بخر، برو روی پله رفه ها رو گردگیری کن، تازگیا میگن بیا بشین سبزی پاک کن. (آیکن گریه)

    بعد هم که تقاضای چای میکنیم، یه چای  بدون لیمو تحویلمون میدن، از توی وبلاگا شنیدیم که چای با لیمو خیلی میچسبه، فکر کنم باید خوشمزه باشه.(آیکن لب و لوچه آویزان)

    پاسخ:
    چای با لیمو با چای به لیمو فرق میکنه البته :))
    خداقوت به شما. ان شاالله همیشه تنتون سالم باشه برای کمک به همسرتون :))))
    ایشاله خونه خودت هم میری، عجله نکن :)
    پاسخ:
    ایشالا :)
  • خورشید بانو
  • حس خوبی داشت نوشته ات . ایشالا به زودی زود اونم میشه
    پاسخ:
    ایشالا ایشالا. ممنون :)
  • الهام حبشی
  • انشالله خونه خودت هم میری دخترم <3 راستی چقدر کدبانو هستی، خوش به حال مادر و همسر، من که هر وقت خاستگار می خواد بیاد با یک دل پری کار میکنم یک ساعت قبلشم ابغوره میگیرم ، اصنم یادم نمیاد اولین غذایی که درست کردم چی بود... خوش به حالت که این خاطره های خوب رو داری :) 
    پاسخ:
    ان شاالله. خدا از دهنت بشنفه :))
    من کلا خیلی فضولم همه کاریو زود شروع میکنم و زودم خسته میشم شاید!
    همه دخترا خوبن :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">