آشفته بازار

غریبه

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ب.ظ

امشب دورهمی که شروع شد مهران مدیری را شناختم، اما نمی شناختم! انگار جدید بود، انگار اولین باری بود که می دیدمش، انگار همین الان آمده توی تلویزیون و من هم همین الان تازه می بینمش.

این حس را اولین بار 13 سال پیش حس کردم، آنموقع که یک برادر کوچک جدید داشتم اما باورم نمیشد! اینکه یک برادر دیگر داشتم برایم عجیب بود. غیر طبیعی بود.

گاهی ناگهان با خودم فکر می کنم 23 سال است در این خانه زندگی میکنم، اما گاهی مادرم را نمیشناسم. رنگ موهایش یادم می رود. با اینکه همیشه نگاههای چپ چپش را میشناسم، با اینکه چندبار ادایش را درآورده ام، اما باز هم یادم می رود وقتی می خواهد چپ چپ نگاهم کند چه شکلی می شود.

حالا هم هرچه بیشتر فکر میکنم، بیشتر نزدیکانم را فراموش می کنم! انگار همین الان از میان چند آلبوم قدیمی اسمهایشان را پیدا می کنم. نه تصویری دارم و نه نشانی و نه شناختی... حالا باید بنشینم ساعت ها به تک تکشان خیره شوم تا یادم بیاید کدام رنگ بهشان می آید، درمورد چه ها می دانند، خاطراتمان از کی شروع شد و من اگر نباشم کجای زندگی شان لنگ می زند...

  • :)